پرسه های زندگی



خوب رسیدیم به روزهای آخر آبان ماه 97 و درست بعد از تعطیلات رسیدم خدمتتون راستی تعطیلات کجا رفتید و چی کارا کردید . من تعطیلات رو با دوستانم رفتم دریاچه میانچه اونجا چند باری رفته بودم ولی بازم برام تازگی داشت و پر از خاطرات قشنگ و خاطرات بد بود بلاخره ادم از هر جایی ممکنه هم خاطرات خوب داشته باشه و هم خاطرات بد چند بار قبل که اونجا رفته بودم تصمیم گرفته بودم خاطرات بد رو از توی ذهنم پاک کنم هر چند که نشد و نشد و نشد نشد یعنی آدم باید در کل بدشانس باشه که خاطرات بدش بیان اون سر کشور بصورت حقیقی جلوش رژه برن اونم دست توی دست نمی دونم ولی تازه رسیده بودیم به دریاچه بساط و پهن کرده بودیم مشغول روشن کردن آتیش بودیم که نگاهم رفت روی یه آدم آشنا که دست توی دست داشتن از کنار ما رد می شدنیه کم که دقت کردم دیدم بله خود خود خودش هست نمی تونم بگم اون لحظه چه حالی داشتم از اینکه می دیدم کسی که قرار بود باهاش زیر یه سقف زندگی کنم و دوسش داشتم و بهم خیانت کرد حالا با یکی دیگه داره دست توی دست از جلوی روم رد می شه . اگه بخوام بخوام ادا در بیارم و بگم نه من اصلا ناراحت نشدم نه اصلا اینطوری نیست واقعا ناراحت شدم انگار یه سطل آب یخ ریخته بودن روی سرم دستام به لرزه افتاده بود صدام در نمی اومد انگار یه چیزی روی نفسم سنگینی می کرد نمی تونستم خوب نفس بکشم اون موقع دلم می خواست فقط یه گوشه دنج پیدا کنم و تنها تنهای تنها باشم ولی وقتی با جمع می ری نمی تونی نمی تونی خود واقعیت باشی تقریبا ماها همیج جایی نمی تونیم خود واقعی مون باشیم چون همیشه باید تظاهر کنیم یه آدم بی نقص و اشتباهیم واسه اینکه تائید همه آدمها رو داشته باشیم باید خوب بنظر بیاییم بدون ناراحتی سرخوش و. دیدن . واقعا حالم رو بد کرد واقعا حالم بد شد وقتی می دیدم چقدر ساده لوحانه باهم برخورد کردند و چقدر منو احمق نشون دادن ولی خوب کاری نمی شد کرد تا غروب لب دریاچه با یه عالمه جنگولک بازی قرتی بازی و عکاسی گذشت موقع غروب شروع کردیم به جمع جور کردن وسایل وای وای وای هیچ چیزی به اندازه اون نیم ساعت پیاده روی توی گل آدم رو نمی تونه خسته کنه و از اون ور نیسان سواری که اونم لب یه جا گیرد کرد بعد کلی استرس سقوط مثلا بلاخره رسیدیم خونه خدا رو شکر که ما شب اول مثلا با لامپ ومیز و . یه کرسی باحال درست کرده بودیم و منم پتو برقی ام رو برده بودم و خزیدیم زیر اون . اونقدر خسته بودم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد و به قول بچه ها از خستگی داشتم خر و پف می کردم و این اولین بار که یه همچین چیزی می شنیدم کسی تا حالا بهم نگفته بود که خرو پف می کنم ساعت های ده مریم صدام زد پاشید تولد بازی کنیم خواب خواب بودم اصلا نفهمیدم چی به چی شد فقط دوباره شروع کردیم به بیدار بودن و جنگولک بازی و درست کردن شام و سالاد که تقریبا ساعت چهار صبح همه رفتیم تا بخوابیم بنده که این ساعت اتوماتیک بدنم سرساعت 7 واسه خودش بازی در می یاره با همه خستگی که داشتم بیدار باش زد من آرزو بخاطر نبودن آب مجبور شدیم تا ساق پا بریم توی پهن گاو تا بتونیم آب رو برای شستن ظرف ها روبه راه کنیم . و بلاخر ه بعد از صبونه آماده شدیم واسه برگشت نهار رو نزدیک دریاچه الندان زدیم و بلاخره بعد از کلی آتیش بازی و درست کردن یه برنج توپ توی دیگچه زدیم بیون راه افتادیم به سوی شهر و کار و دیار البته ناکفته نماند که ما یه نیم روز تقریبا زودتر زدیم بیرون خودمون به رو به دریا هم رسوندیم



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بـــــــــــــــاور هـــای جــــــــــــــــــــــــم تا زنده ایم _ رزمنده ایم دستگاه نانو گلس گوشی | خرید دستگاه نانوگلس اصلی | 09199582378 سجاد دانلود آهنگ جدید یک عدد گل گـــلاب گزارش می دهد...! آشپزخانه من انجمن علمی زمین‌شناسی دانشگاه محقق اردبیلی فرابوم پنجره ای رو به جهان